To pass



"به اعتفاد من جسم انسان شامل مغز و دستگاه اعصاب، ماشینی مرکب از انواع مکانیزم های کوچکتر است که هر کدام در راستای هدفی فعالیت می کند. اما معتقد به ماشین بودن انسان نیستم. به اعتقاد من جوهر آدمی آن چیزیست که این ماشین را به حرکت در می آورد. در ماشین منزل می کند.،  آن را به سوی هدفی حرکت می دهد و زمانش را در دست دارد. انسان خودِ ماشین نیست، همان طور که الکتریسیته که از سیم عبور می کند خودِ سیم نیست. به اعتقاد من جوهرِ آدمی آن چیزیست که دکتر جی بی راین آن را "ماورای جسمانی" نامیده است: زندگی، آگاهی، فراست و احساس شعوری که "من" نامیده می شود."

 

+این پاراگراف را از کتابِ شگفت انگیزِ "روانشناسی تصویر ذهنی" نوشته ی دکتر مکسول مالتز رو نویسی کردم. این کتاب، از دید من یک گنجه، از کتاب هاییست که اگه در طی تمام عمرت تنها کتابی باشه که میخونی، کفایت میکنه، واقعا عالی و تاثیرگذار و قابل تکیه و عملیه. این کتاب را نباید یک بار و دو بار و سه بار خوند، باید همیشه خوند. نمیدونم چطور میتونم بیشتر بربیانگیزمتون برای خوندن، ولی حقیقتا پیشنهادم اکیده. میتونم مدعی باشم تاثیرگذار ترین کتابیست که خونده ام و خواهم خوند.

این پاراگرافی که نوشتم چه بسا در دسته ی پاراگراف ها و مطالب اثرگذار و مفیدش قرار نگیره، ولی از همه بیشتر برام هیجان انگیز بود و باعث شد یک بار دیگه از بالا به خودم نگاه کنم، روزمرگی و فکرهای تکراری و دغدغه های کوچیک را رها کنم و به اصلم برگردم.

خیلی حیفه که ما در جریان زندگی آنچنان غرق چیزای بیهوده میشیم که یادمون میره که چقدر شگفت انگیزیم، ما ماشین نیستیم، روبات نیستیم، از خودمون اراده و اختیار داریم، روح داریم، خود به خود بی اینکه به منبع انرژی ای وصل باشیم داریم حرکت میکنیم، هدف تعیین میکنیم و تمام اینا. یه لحظه خودت را با یه روبات مقایسه کن. ما زنده ایم، از این هیجان انگیزتر هم آخه امکان داره؟


انسان سالم،

کینه نمی ورزد،

دوست می دارد

خجالت نمی کشد،

خود را باور دارد،

خشمگین نمی شود

و مهربان است.

 

انسان سالم،

حرص نمی خورد،

همه چیز را کافی می داند،

حسد نمی ورزد

و خود را لایق می داند

 

انسان سالم،

نیازی به رقص و پایکوبی و تظاهر به خوشی ندارد،

زیرا شادکامی را در درون خویش می جوید و می یابد.

 

انسان سالم،

برای بزرگداشت خود احتیاجی به تحقیر دیگران ندارد،

زیرا خوب می داند که هر انسان تحفه الهی ست.

 

انسان سالم،

دوست خواهد داشت و مهر خواهد ورزید.

 

+این متن را توی این وبلاگ خوندم و لذت بردم، و خواستم که اینجا هم داشته باشمش و احیانا اگه حرفی دارم در موردش بگم، منبع این متن هم طبق فرموده ی نویسنده ی وبلاگ، کریستن دی لارسن توی کتابش با نام "توصیه هایی برای خوشبینان" هست.

 

++(ضمن موافقتم با تمام متن) مخصوصا موافقم با اینکه انسان سالم خجالت نمی کشد، و من فکر میکنم به این خاطر خجالت نمی کشد که خودش را صرفا وسیله ای برای عشق ورزی می بینه، چیزی را برای خودش نمیخواد، پس خجالتی براش معنی نداره.

 

+++ ایده آلِ من از خودم، اون کسیه که با همه و خصوصا با بچه ها مهربونه، براشون وقت میذاره، و در برآوردن نیازهاشون و اینکه کاری بکنه که شاد باشن، خساست به خرج نمیده، و همیشه موقع تصور این توی ذهنم، یه صدایی در درونم میگه وقتی الان اینطوری نیستی چطور در آینده خواهی بود؟ چه اتفاقی باید بیفته تا تو تبدیل به همچین آدمی بشی؟

جوابم معمولا اینه که شاید وقتی به خواسته های دل خودم، به اهداف خودم رسیدم دیگه در وقف زمانم برای دیگران خست به خرج ندم، ولی آخه اهداف من که انتهایی ندارن.

نمیدونم، ولی امیدوارم برنامه ریزی های جدیدم، و اینکه مطمئنم هر روز دارم قدمی به سمت اهداف و رویاهام برمیدارم، سخی ترم کنه.

 

++++ انسان سالم، به نظر من کام خودشو از زندگی گرفته، فقط در این صورت میتونه همیشه دوست بداره و مهر بورزه. ینی واقعا امکان پذیره که آدمیزاد زنده باشه و در عین حال کامشو گرفته باشه؟ امیدوارم امکان پذیر باشه و برای من هم به زودی اتفاق بیفته.


گندی که زدم، smsیست که به داداش گرام دادم، smsی بود تمیز و اتوکشیده و فکر شده با نگاهی از بالا به پایین و از سر بزرگواری و از سر اینکه من میدونم تو نمیدونی، تو یه بچه ی کوچولویی که من قصد دارم تربیتت کنم.

لحظاتی مثه الان حس می کنم یه طبلم، با صدایی بسیاااار بلند و درونی بسیااااارتر تهی. دیشب هیجانزده بودم و گریه میکردم که آه چقدر به من توهین شده و چقدر به غرورم برخورده و زیر پا له شده ام و من میرم از اینجا و روزی بر می گردم که بهم تعظیم کنن و حضورم را جشن بگیرن، sms امروزم هم از پس لرزه های هیجانات دیشب هست. در حالی که من هنوز اینجام و اینقدر به جریان رفتنم فکر کرده ام که خسته و مچاله ام و ذره ای انرژی و قدرت در وجودم نیست. مثه یه بادکنکیم که بادش خالی شده و با یه قژژژ ممتد دور اتاق گشته و افتاده یه گوشه.

نمیدونم چه انتظاری دارم از خودم؟ که اعتراض نکنم به اینکه حس میکنم دارم تحقیر میشم؟ نه، فقط انتظار دارم وظیفه ی سر و صدا و هارت و پورت را خودم بر عهده نگیرم و اجازه بدم موفقیت این کارو بکنه برام، اگه موفقیتی قرار است باشد.

این ته تغاری بودن تو یه خونواده ی پرجمعیتِ با محبت، بزرگ معضلیست، فکر نکنم تا آخر عمرم بتونم کاملا از این فکر و این توهم که من در چشم بقیه موجود ترحم برانگیز نیازمندی هستم و تلاش برای اثبات خلافش، رها شم، همیشه تلاش کردم به اطرافیانم بفهمونم نه من اونقدرا هم که شما فکر میکنید طفلی نیستم، لطفا باهام شفاف و حتی خشن باشید و ببینید که من گریه نخواهم کرد.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فروش همتراز کاشی و سرامیک و سنگ آرایشی و بهداشتی لاو موزیک تکنولوژي برتر Ricky مـ18o81ـن دوازدهم ریاضی (مطهری) Anthony ستاره سهیل